بزرگتر که میشدم حواسم بیشتر می رفت به حجابم. نمی دونم چرا ولی حساستر شده بودم.
مادرم هم بیشتر ما رو دعوت به حجاب می کردند.
مانتوهای اون زمان مدرسه ما مثل گونی! بود. نه مثل مانتوهای الان دبیرستان ها که هم کوتاهه هم تنگه و هم یک متر چاک داره..
بچه های مدرسه ما مانتوهاشون رو دستگاری میکردند. کوتاه .. تنگ ..
ولی مادرم قبول نمی کردند هیچ تغییری برای ما ایجاد کنند و ما مجبور بودیم که هر روز اون گونی رو بپوشیم. اون موقع ها به اقتضای سنم دلم میخواست خوش تیپ باشم. دلم می خواست مورد توجه باشم. البته به اندازه کافی به خاطر شاگرد اول بودنم در مدرسه و اینکه تو منطقه هم از رتبه های برتر بودم، مورد توجه مدیر و ناظم و .. بودم. و چون تم خانواده ما مذهبی بود و نسبت به محله ای که زندگی میکنیم، یه کم جزو نوادر حساب میشیم، خیلی مدیر مدرسه که خودشون هم چادری بودند به من و خواهرام توجه میکردند.
یادمه اول راهنمایی که بودم، بعد از اینکه ترم اول تموم شد و شاگردهای اول تا سوم هر پایهه مشخص شدند، مدرسه یه جشن گرفت و من توی اون مراسم به عنوان شاگرد نمونه مدرسه معرفی شدم و حلقه گل انداختند گردنم و حدود هفت هشت تا جایزه دیگه به دلیل با انظباط بودن و کتابخوان بودن و رتبه اول منطقه تو آزمون بین مدارس و چه و چه گرفتم!!! مدرسه غیر انتفاعی و بچه های لوس!
بیشترین کنترل های مادرم از همین موقع ها شروع شد. ولی باز هم در همون حدود روسری و مو و ...
یادمه اون موقع مد بود که بچه ها آستین هاشون رو تا آرنج تا میکردند. خب من هم خیلی دوست داشتم این کار رو بکنم و چون مادرم قبول نمی کردند در مسیر مدرسه آستین هام پایین بود ولی به مدرسه که میرسیدم آستین ها رو میزدم بالا و گاهی موقع تعطیل شدم یادم می رفت بزنم پایین. و حضور بابای مدرسه هم هیچ...
یه اتفاق جالب افتاد که من دیگه آستین هیچ مانتویی رو بالا نزدم:
یه دوستی داشتم که اصلا مقید نبود و خانواده مقیدی هم نداشت و البته بیشتر بچه های مدرسه ما همین طور بودند. بیشترشون دوست پسر داشتند و خیلی براشون عادی بود در حالی که اصلا برای من قابل هضم نبود. حتی وقتی داستان های خودشون و دوست پسرشون رو گاهی برای تعریف میکردند، به جای اینکه جذب بشم می ترسیدم.
خلاصه این دوست من با اینکه همه آستین هاشون رو بالا میزدند و خودش هم خیلی دختر به روزی! بود و چندین دوست هم داشت، آستین هاشو بالا نمیزد! یه بار ازش پرسیدم که تو چرا آستین ها تو بالا نمیزنی؟ گفت : من مانتوهایی دارم که آستینشون کوتاهه. اگه قرار بود این مانتو هم آستینش کوتاه باشه، خب کوتاه می دوختنش!! وقتی بلنده یعنی باید تا نشه!!
و من تا مدت ها به خاطر حرف دوستم گیج بودم و دیگه آستینم رو بالا نزدم!
عکس های دبیرستان رو که نگاه میکنم با اینکه تو جمع دوستام خیلی بچه مذهبی به نظر میام ولی ته ریشه های موهام معلومه. یعنی هم میخوام مذهبی باشم و هم یه کم خوشگل.
نمیدونم چرا ولی چون رنگ پوست من سبزه است، همیشه همه به من میگفتند که روسری ات رو یه کم ببر عقب تا بد جلوه نکنی!
و چرا من اصلا باید جلوه میکردم؟؟؟
+ یادم باشد زینبم، از اول حجاب را برایت جوری تبیین کنم ان شا الله که هر لحظه بین حفظ حجاب و جلوه کردن مردد نشوی!
و تو چرا اصلا باید با تن جلوه کنی؟؟