پیش دانشگاهی رو خیلی درست و حسابی درس نخوندم. خیلی تو مغز ما فرو کرده بودند که سال دوم بهتر کنکور میشه داد!

من هم انگار منتظر سال دوم بودم تا رتبه دو رقمی بیارم، خیلی سفت و سخت نخوندم و شد آنچه شد!

رتبه ام بد نشد و به اصرار پدر و مادرم انتخاب رشته کردم و انتخاب یازدهم قبول شدم.

پارسال با رتبه من کسی هم بود که دانشگاه تهران قبول شده بود و من هم که عاشق دانشگاه تهران بودم، منتظر بودم جواب ها بیاد و من برم دانشگاه تهران! ولی جواب ها اومد و من دانشگاه امیرکبیر قبول شده بودم. هیچ حسی نسبت به امیرکبیر نداشتم و انگار تمام امیدهام نابود شد. یادمه چند روز گریه می کردم!! هی میگفتم دیدید نذاشتید من برای سال دوم بخونم!!

ولی خب کاریش نمیشد کرد و من باید میرفتم دانشگاه.


دانشگاهی که مسیر زندگی منو تغییر داد..


+ زینبم، یادت باشد گاهی خداوند برای تو اراده خیر میکند و تو هیچ خبری از آن نداری، پس صبر کن.

و عسی ان تکرهوا شیا و هو خیر لکم..