من از اول دبیرستان به فکر چادری شدن بودم. حس خوبی داشتم بهش ولی همه اش میترسیدم نکنه نتونم و بعد دو روز سر کردن بذارمش کنار.
من کلا از تناقض بدم میاد.
به نظرم آدمی که روزه میگیره و نماز نمیخونه تناقض داره!
آدمی که نماز میخونه و به بهانه معده درد الکی روزه نمیگیره تناقض داره!
آدمی که یه جا چادر سر میکنه و یه جا سر نمیکنه تناقض داره!
آدمی که دروغ میگه و نماز میخونه تناقض داره!!!
آدمی که ادعای ایمان میکنه و درس نمیخونه تناقض داره!
آدمی که نماز میخونه و غنا گوش میده تناقض داره!
آدمی که نماز میخونه و حجابش نصفه نیمه است تناقض داره!
آدمی که چادر سر میکنه و آرایش میکنه تناقض داره!
افتومنون ببعض و تکفرون ببعض؟
منظورم همه آدم هایی هستند که اهمال کاری میکنند نه همه ی همه!
خلاصه از همون اول دوست نداشتم تناقض داشته باشم. ولی خب چادر رو هم خیلی دوست داشتم. یه قرار با خودم گذاشتم تابستون یه چند روز چادر سر میکنم اگه تونستم مثل مامان خوب چادرم رو کنترل کنم ادامه میدم وگرنه که هیچ! تکلیف از ما ساقط شده!
و شروع کردم. یک چادر خیلی بلند هم مامان برام دوخته بود که قم و مشهد رفتنی سر میکردم. توی اون یه هفته آزمایشی من همه جا رفتم. یعنی پیش اومد که برم. از دندونپزشکی گرفته تا بازار و مهمونی و ...
بلندی چادرم، ناشی بودن خودم، بزرگ در نظر گرفتن هدفم(چادری خوب مثل مامان) و بدبختی سوار شدن توی اتوبوس و زیر پا رفتن چادرم و دعوای دکتر دندونپزشک با من و گیر کردن چادرم لای در تاکسی و ... همه چیز دست به دست هم داد تا من چادر رو ببوسم و بذارم کنار!
شاید اگه اون موقع چادری می موندم خیلی جلوتر بودم. و شاید اگه اون موقع چادری می موندم الان انقدر سفت و سخت چادری نبودم... نمیدونم.
الخیر فی ما وقع ..
+ زینب جان یادت باشد هر کاری را باید مرحله به مرحله انجام داد. تو باید اول حدود حجاب را بشناسی، بعد چادر آستین دار سر کنی که کمی هم کوتاه هم باشد. بعد در نوجوانی روسری های رنگی سر کنی و بعد کم کم برسی به جایی که من الان رسیده ام. ان شاالله
+ ولی اگه این سیر خیلی زودتر طی بشه فبها المراد و نعم المطلوب :)