ع، نوه عمهام، پسری است حدودا 17 ساله. از بچگی علاقه وافری به خلبان شدن داشته.
این علاقه به حدی است که تمام لحظات روز و شب او را پر کرده.
البته ویژگیهای اولیه را دارد. درشت هیکل و سالم. بدون دندان خراب و چشمهای عقابی یا خلبانی(البته تا جایی که من میدانم این شرایط اولیه است!)
از همان کودکی مادرش به او گفته نباید دندان خراب داشته باشی و از آن زمان، مسواک و آب نمک برای شستشوی دندانها از او جدا نمیشود.
فست فود نمیخورد. ورزش میکند. زبان انگلیسیاش را تقویت میکند. تقریبا همه نوع هواپیمای مسافربری و مخصوصا جنگی را میشناسد. اتاقش پر است از ماکتهای هواپیما و جنگنده در اندازه های متفاوت. هر وقت درباره هر موضوعی با او صحبت کنی، یک جوری صحبتش را به موضوع هواپیما و خلبان و ... میکشاند. همه فکر و ذکرش خلبان شدن است. به عشق خلبان شدن زندگی میکند.
و جدیدا به این شناخت از خودش رسیده است که حتما باید خلبان جنگی بشود!!
البته پدرش هم نظامی است و خانواده هم کلا مذهبی هستند. پسرها هم که از بچگی عاشق خلبان شدن هستند. این ایجاد علاقه خیلی هم عجیب نیست.. نکته عجیب، نوع علاقه ع به خلبان شدن است!
او را که میبینم، گاهی حسودیام میشود! هم به این که من هم اگر مرد بودم، خیلی دوست داشتم خلبان جنگی بشوم!! (آرزو که بر جوانان عیب نیست که!!)
دلیل دوم حسودیام به ع، تلاش او برای آرزوی بزرگش است. من هیچ وقت در زندگیام، آرزوی بزرگی نداشتهام که تمام روز و شبم را برای آن تلاش کنم و هر لحظه برای نزدیکتر شدن به آن تلاش کنم. حتی قبولی در دانشگاه خوب و رشته خوبی که به آن هم رسیدم آرزویم نبود! فقط چون همه این مسیر را رفتند ما هم رفتیم!
خب .. همیشه دوست داشتم آدم خوبی باشم ولی خیلی برای آن تلاش نمیکنم. بهتر است بگویم آن قدر که باید تلاش نمیکنم.
حتی با اینکه عاشق کتاب خواندن هستم، کلی کتاب نخوانده دارم. حالا بماند برای بعد از دفاعم!
هر چند وقت یک بار برای خودم فهرستی از کارهایی که باید برای بهتر شدنم! انجام بدهم مینویسم ولی به تاریخ میپیوندد!
و این قافله عمر همچنان میگذرد..
شاید تفاوت من با ع، در میزان علاقه باشد. علاقهای که او به خلبان شدن دارد، من به خوب شدن* ندارم. علم به آن دارم ولی یقینی که بدانم بدون آن بدبخت میشوم نه. حتی گاهی آن نیازی که مرا به آن سمت و سو ببرد هم احساس نمیکنم. ولی ع مثل فرد عطشانی که به دنبال آب است، برای خلبان شدن میجنگد.
+ امیر مومنان (علیه السلام) میفرمایند:
شما نمیتوانید مانند ما باشید ولی ما را با چهار چیز یاری کنید:
1- عفت
2- سداد
3- تلاش
4- محکم بودن
تلاش و اجتهاد حلقه مفقودهی زندگی ماست...
*خوب شدن را فعلا هرکس متناسب با خودش تعریف کند. من هم به زودی تعریف آن را از دید خودم خواهم نوشت.