نوشته‌های یک مادر آینده برای دخترش

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

من عاشقم..

امسال هم رفتیم راهپیمایی روز قدس.

امسال هم مثل هرسال شعار و نماز و بیانیه و سخنرانی و ...

ولی دیگه این هم کافی نیست به نظرم.

باید یه کار دیگه کرد. یه کار بزرگتر..

پس کی آقا اجازه میدن جوونا برن ....

ما هنوز حاضر نیستیم از همه زندگی مون بگذریم، خیلی هامون حاضرن زبون روزه بیاین تو اوج گرما نماز بخونند ولی بعدش برن خونه و استراحت و زندگی معمولی و یه کم ناراحتی برای قدس..

پس کی قوم سلمان(رضی الله عنه) باید رسالتش رو انجام بده؟؟

متی ترانا و نراک؟؟


+زینب جان! اگر ادعای عاشقی کردی، خدا حتما تو را امتحان خواهد کرد و سخت ترین امتحان، امتحان عشق است..

عاشق مبارزه با اسراییل
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمایشگاه عفاف و حجاب یا ... ؟

دوشنبه هفته پیش باید برای کاری میرفتم تا خ استاد حسن بنا. وسط ظهر! رفتم تا سر خ تا تاکسی بگیرم. مگه گیر میومد؟

یه ربع وایسادم بعد گفتم بذار کم کم برم جلو. یه جا نمونم زیر آفتاب بهتره. وقتی من ایستاده بودم منتظر تاکسی، میدیم یه دختر خانمی تو یه 206 نشسته و گویا منتظره کسیه. کم کم رفتم و جلو و همچنان تاکسی نبود! یه دفعه دیدم یه 206 کنارم نگه داشت. دیدم همون دختر خانمه همراه با مادرش و به گفتند بیا بالا. تا کجا میری؟ گفتم تا فلان جا.. گفتند ما هم تا یه جایی هم مسیریم بیا بالا حتما روزه هم هستی.

راستش تا حالا برام اتفاق نیفتاده بود. یه کم تعجب کردم. تو همین تعجبم بودم که خانم مادر! گفت میترسی؟ گفتم نه نمی خوام مزاحم بشم. آخه خیلی هم مسیر نیستیم و من باید تو اتوبان پیاده شم که بدتره..

گفتند حالا تا یه دویست متر جلوتر که میرسونیمت و من سوار شدم..

دوباره سر اتوبان پیاده شدم و تشکر کردم. باز توی آفتاب منتظر تاکسی شدم.

خدایا این روزه ها رو از ما قبول بفرما..؛) تف به ریا!!

دوباره یه ربع دیگه وایساده بودم و تاکسی گیر نمی اومد. تا اینکه دوباره.. یه پراید با دو تا خانوم و یه بچه که عقب نشسته بود، جلوی پام وایساد.

دوباره من خیره خیره نگا کردم و خانومه گفت چرا انقدر اکراه؟ بیا سوار شو دیگه!

و من باز هم با کلی تعجب، گفتم نه مزاحم نمیشم و با کلی اصرار سور شدم! و تا مقصد رسانیده شدم!! :)

بعد از اینکه کارم رو انجام دادم، داشتم بر میگشتم دیدم ساعت 5 شده و من اگه یواش یواش برم میرسم به نمایشگاه عفاف و حجاب که ساعت 6 شروع میشه.

یه ربع طول میکشه از اینجا تا مصلی با بی آر تی و بعدش هم خ قنبرزاده رو پیاده و آروم آروم میرم پایین.

و رفتم!

هی رفتم هی رفتم هی رفتم.. فکر نمی کردم انقدر طولانی باشه. قبلا هم رفته بودم این مسیر رو و کلا با پیاده روی هم میاه خوبی دارم ولی این دفعه فکر کنم چون روزه بودم..

ساعت 5:50 رسیدم به نمایشگاه و رفتم توی چادر. یه گروه دانش آموزی هم با من رسیدند به نمایشگاه البته با اتوبوس کولردار! :|

و اونها هم وارد نمایشگاه شدند ولی هیچ خبری نبود و از اونجا که ما همیشه! ملت منظم و دقیقی هستیم، مسئول نمایشگاه فرمودند که نمایشگاه راس ساعت 6 شروع میشه و ما رو بیرون کرد تو آفتاب! :/


خلاصه کمی نشستیم تا ساعت 6 بعد به صورت ملخی! حمله نمودیم به چادر و غرفه ها که هیچ فرقی با ده دقیقه قبل نداشتند. یعنی هرکدوم باز بود همچنان باز بود و خیلی از غرفه دارها هم هنوز نیومده بودند..

شروع کردم به نگاه کردن غرفه ها..


چادرهای مشکی گلدار و نگین دار و گیپور دار و گلدار و رنگی!!

لینک

چادر رنگی قبلا هم دیده بودم ولی اولا خیلی کم و دوما نه در این رنگ ها! آبی روشن و سبز و قهوه ای و ...

با خواهرم داشتم درباره این موضوع بحث میکردم. ایشون میگفت که خیلی خوبه چادرهای رنگی. بعضی ها چادر رو به خاطر مشکی بودنش سر نمیکنند.

و من میگفتم هرکس میخواد چادر رنگی سر کنه و حجابش هم براش مهمه، بهتره مانتوی بلند رنگی بپوشه و چادر سر نکنه. قبلاهم اینجا گفتم چادر فقط حجاب برتر نیست(با چادری هایی که حرمت چادر رو میشکنند کاری ندارم) بلکه یه نماده. نماد اوج تسلیم و ولایت پذیری یک زن. نماد اینکه نامحرم حتی نباید فکر نزدیک شدن به این حریم رو بکنه.


غرفه های بعدی:

ساق دست های گلدار و نگین دار که قبلا بود، مدل جدیدی که من دیدم ست ساق دست و جوراب تکه دوزی شده بود که فوق العاده هم گرون بود...

لینک

یه جا دیدم تبلیغی از یه ساق دست بود. تصویر دست یه دخترخانمی بود که یه ساق نگین دار جینگول با رنگ جیغ دستش کرده بود برای حجاب! و ناخن های لاک زده بلندی هم داشت برای ...؟!؟

ساق دست

داخل پرانتز: نیاز به گوشی احساس نکردم و همچنان از گوشی داغونم استفاده میکنم. ولی گاهی در این مواقع دلم میخواد دوربین می داشتم تا یه عکس خوب از این همه تناقض می گرفتم..

این که اون تصویر نیست ولی یه چیزی تو این مایه ها بود ...


گیره های روسری و کلیپس و حلقه روسری و هزار تا زلم زینبو که خانم های باحجاب که نمیتونند به موهاشون بزنند از روسری و چادرشون آویزون کنند.


نکته جالب دیگه غرفه دارها بودند. همه چادر سر کرده بودند. نمیگم چادری بودن، چون احتمال میدادم که قانون نمایشگاه چادر سرکردنه و این از چادر سر کردن بعضی ها مشخص بود.

غرفه دارها نوعا زیبا با آرایش و گریم بودند تا مردم جذب بشن به حجاب برتر!!!

تفاوت "دین را عصری خواستن" و "عصر را دینی خواستن" به شدت تو ذوق میزد.


خیلی جالبه..

دشمن نمی تونه خیلی ها رو راحت بی حجاب کنه(چون حجاب مد نظرشون،حجاب ترکیه ایه) ولی خانم ها رو خیلی راحت میشه از روش خرید درمانی!!! و مصرف زدگی به بیراهه کشوند که با پوشش ظاهری همون جلوه ای رو بفروشند که بی حجاب ها میفروشند و بلکه بدتر..

و این نمایشگاه خیلی خوب این منظور رو تامین میکرد.

لطفا کسی خرده نگیره که همین هم که هست و از هیچی بهتره و ... نه! من مشکل رو مطرح کردم، علما راه حل ارایه کنند.

با اینکه نظر خودم اینه که نباید کج دارو مریز با این قضایا برخورد کرد.


البته نکته های مثبتی هم داشت که دیگه همه میدونند و نیازی به تکرار مکررات نیست و من فقط یه آسیب شناسی کردم. و لطفا نگید که جمله عیبش بگفتی، هنرش نیز بگو...


اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

7- چادری خجسته

اوایل چادر سر کردنم خیلی خاطره تلخ و شیرین دارم :

چادری که داشتم خیلی بلند بود.
و من هم واقعا دست و پاچه کلفتی!
به همین خاطر کنترلش برای خیلی سخت بود.

دو سه روز اول چادری شدنم بود که رفته بودم دانشگاه. داشتم از دانشکده میومدم بیرون که تو لابی دیدم م.ب اومد تو. خیلی هیجان زده شده بود و دوید که منو بغل کنه (اون موقع برام مهم نبود که در اجتماع باید رفتارهای متین تری میداشتم) و من هم به طرفش دویدم! و چشمتون روز بد نبینه، چادرم رفت زیر پای یه دختری که نزدیک من بود و من رفتم و چادرم نیومد!
و شبیه این فیلم هندی ها به طرف م.ب می دویدم! صحنه خیلی مضحک بود.. :(
برگشتم و تنها کاری که میتونستم انجام بدم چشم غره رفتن به اون دختر بود که کمی غرض ورزی رو تو نگاهش حس کردم.. شاید هم اشتباه میکنم..

فهمیدم که نباید به کش چادر امید بست و باید با دست هم چادر رو نگه داشت! لطفا نخندید! من واقعا هیچ تجربه ای نداشتم.. :(

بعد از یه مدت سر و کله زدن با این چادر، دیدم یکی از دوستان یه چادر آستین دار سر میکنه و خیلی بهتر از این چادرهای ملیه که انگار مقنعه و مانتو رو به هم دوخته اند با اون آستین های تنگ و بد قواره شون!!
پرسیدم مدل چادرت چیه و گفت لبنانی. و خودش پیشنهاد داد که اگه دوست دارم خیاطی رو میشناسه که قد طرف رو میگیره و چادر رو براش میدوزه و من کلی استقبال کردم.
چند روز بعدش چادر رو برام آورد و من باز هم دادم مامانم برام کوتاهش کردند و چقدر خوشحال بودم!

خب چون چادر آستین دار بود باید کوله ام رو از روی چادر می انداختم. چیزی که الان مایه خجالتمه!
من همچنان اون حس خوشتیپ بودن و جلب توجه رو داشتم هنوز.
مقنعه توسی و کوله توسی و سفید و کتونی سفید.
مقنفه کرم و کفش قهوه ای و کوله کرم رنگ.
مقنعه سبز و ...
کفش مشکی و ...
کوله آبی و ...
ساق دست آّبی و ...

نتیجه : یه دختر چادری خجسته!

+ زینبم! هدف از چادر سر کردن، تنها حفظ حجاب نیست. "آقا" هم فرمودند که چادر بیشتر یک حجاب ملی است تا یک حجاب اسلامی.
هدف از چادر سرکردن نشان دادن عقاید و باورهای ما برای اعتلای اسلام است و اینکه ما در این راه مبارزه میکنیم.


اگر قرار باشد چادر سر کنی و جلوه فروشی کنی، (روسری و کیف و کفش با رنگ های جیغ، کلیپس های بزرگ، آرایش، شکستن حریم با نامحرم و ..) همان بهتر که نام چادر را خراب نکنی..
همان حفظ حجاب کافیست..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

6- چی شد چادری شدم؟ قسمت دوم

گفتم که دوران نوجوانی جور نشد که چادری بشم و این پروسه تا دانشگاه عقب افتاد.

سال اول دانشگاه که کلا آدم خجسته ای بودم! :))

ولی سال دوم کم کم دغدغه های فکری ام شروع شد. دوستام همه با من متفاوت بودند. در خودم احساس تناقض میکردم. حس میکردم هیچ کمکی به دین نمی کنم. باید یه کاری میکردم.

باید تصمیم میگرفتم!


من همه تصمیم های خوب زندگی ام رو یه دفعه ای گرفتم!

سال کنکور کارشناسی همین جوری یه دفعه تصمیم گرفتم که یک سال نماز قضا بخونم. با هر نمازم یه نماز قضا!  و خوندم!

همون سال تصمیم گرفتم که دو جز اول قرآن رو حفظ کنم و کردم!

حتما این سوال پیش میاد که پس کی درس میخوندم؟! خب من اون سال خیلی درس نخوندم! :دی


و برای چادر سر کردن هم همین طور شد:

سال سوم دانشگاه، روز دهم ماه مبارک رمضان (مدیون حضرت خدیجه -س- هستم) همین جوری یه دفعه تصمیم گرفتم و صبح که همه خواب بودند چادرم رو سر کردم و رفتم دانشگاه!!!


عصر که با چادر برگشتم خونه همه شاخ هاشوون در اومده بود!

مامانم پرسید بالاخره چادری شدی؟ و من خندیدم که بعلهههه...


البته این تصمیم رو خیلی هم یه دفعه ای نگرفتم و کلی بهش فکر کرده بودم. کلی خودم رو با چادر در جاهای مختلف تصور کرده بودم. کلی خودم رو در مظان تحقیر و تمسخر قرار داده بودم. کلی تو خیالم چادرم رفته بود زیر پام و پاره شده بود ...

ولی تصمیم شروعش در واقع یه لطف بود که خدا در ماه مبارک به من کرد..


اون قسمتش که خودم رو مسخره میکردم و خودم جواب خودم رو میدادم خیلی جالب بود!


+ زینبم، در راه بندگی خدا از هیچ تمسخری بیم نداشته باش..

یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

5- چی شد چادری شدم؟ قسمت اول

من از اول دبیرستان به فکر چادری شدن بودم. حس خوبی داشتم بهش ولی همه اش میترسیدم نکنه نتونم و بعد دو روز سر کردن بذارمش کنار.

من کلا از تناقض بدم میاد.

به نظرم آدمی که روزه میگیره و نماز نمیخونه تناقض داره!

آدمی که نماز میخونه و به بهانه معده درد الکی روزه نمیگیره تناقض داره!

آدمی که یه جا چادر سر میکنه و یه جا سر نمیکنه تناقض داره!

آدمی که دروغ میگه و نماز میخونه تناقض داره!!!

آدمی که ادعای ایمان میکنه و درس نمیخونه تناقض داره!

آدمی که نماز میخونه و غنا گوش میده تناقض داره!

آدمی که نماز میخونه و حجابش نصفه نیمه است تناقض داره!

آدمی که چادر سر میکنه و آرایش میکنه تناقض داره!


افتومنون ببعض و تکفرون ببعض؟

منظورم همه آدم هایی هستند که اهمال کاری میکنند نه همه ی همه!


خلاصه از همون اول دوست نداشتم تناقض داشته باشم. ولی خب چادر رو هم خیلی دوست داشتم. یه قرار با خودم گذاشتم تابستون یه چند روز چادر سر میکنم اگه تونستم مثل مامان خوب چادرم رو کنترل کنم ادامه میدم وگرنه که هیچ! تکلیف از ما ساقط شده!

و شروع کردم. یک چادر خیلی بلند هم مامان برام دوخته بود که قم و مشهد رفتنی سر میکردم. توی اون یه هفته آزمایشی من همه جا رفتم. یعنی پیش اومد که برم. از دندونپزشکی گرفته تا بازار و مهمونی و ...

بلندی چادرم، ناشی بودن خودم، بزرگ در نظر گرفتن هدفم(چادری خوب مثل مامان) و بدبختی سوار شدن توی اتوبوس و زیر پا رفتن چادرم و دعوای دکتر دندونپزشک با من و گیر کردن چادرم لای در تاکسی و ... همه چیز دست به دست هم داد تا من چادر رو ببوسم و بذارم کنار!

شاید اگه اون موقع چادری می موندم خیلی جلوتر بودم. و شاید اگه اون موقع چادری می موندم الان انقدر سفت و سخت چادری نبودم... نمیدونم.

الخیر فی ما وقع ..


+ زینب جان یادت باشد هر کاری را باید مرحله به مرحله انجام داد. تو باید اول حدود حجاب را بشناسی، بعد چادر آستین دار سر کنی که کمی هم کوتاه هم باشد. بعد در نوجوانی روسری های رنگی سر کنی و بعد کم کم برسی به جایی که من الان رسیده ام. ان شاالله

+ ولی اگه این سیر خیلی زودتر طی بشه فبها المراد و نعم المطلوب :)


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

4- من و ساق دست همین الان یهویی

یه عکس دارم از روزی که دارم با بابا میرم برای ثبت نام. مانتو با بلندی زیر زانو و شلوار لی معمولی و مقنعه مشکی با کیف رو دوشی و موهام هم بیرون نیست و آرایش هم که هیچ وقت نداشتم.

یادم میاد اون موقع اون اتفاق جالب تو زندگی ام راجع به نمازم افتاده بود و من تکلیفم با حجاب و نماز و رابطه با نا محرم و ... روشن بود ولی خب ظاهرم در همین حد بود.

روز ثبت نام به قدری دیر رسیدیم که آخرین پرونده مال من بود و عملا هیچ همکلاسی رو هم ندیدم که باهاش آشنا بشم.

بعدا فهمیدم جلسه معارفه ای بوده و خیلی از بچه ها اونجا با هم دوست شده بودند.

دوستام رو کم کم پیدا کردم.  اولینش س.ع بود که چون همه واحدهامون با هم بود و من تمایل زیادی به چادر داشتم خیلی به هم نزدیک شدیم نسبت به اون چهار دختر دیگه ای که همه واحدهامون مثل هم بود. س.ع خیلی تو زندگی ام تاثیرگذار بود.

بعدها سر پروژه یکی از درس ها با م.ع و م.ت آشنا شدم. بعد م.م و بعد م.ن و م.ب( چه جالب با اینکه اینجا پر م شد ولی همه شون با هم متفاوتند! :د)

اون روزای اول از این نشریه های دانشجویی بهمون زیاد میدادند که دانشگاه رو معرفی میکردند و .. یادمه تو یکی اش نوشته بودند ترم اول با همه باش و با هیچکس نباش. ترم دوم خودت دستت میاد که باید با کی دوست بشی.

بچه های خوابگاهی معمولا با هم اخت میشدند و ما هم شدیم این گروه بالا.. که همه شون چادری بودند به جز من...

سال های بعد دوستانی مثل ز.آ و ف.م و ف.ش و ف.خ و ... اضافه شدند که اونا هم چادری بودند. 

+ این چادری که میگم از اون چادری های الکی خوش نبودهاااا. من واقعا خدا رو شکر میکنم که با این بچه ها دوست شدم. علاوه بر حجاب کامل و رفتار متین شون کسانی بودند که دغدغه دین داشتند و من چقدر از دنیاشون دور بودم..

باعث خجالتمه که اون موقع با اینکه شنیده بودم حدود حجاب معمولی وجه و کفینه ولی آستین مانتوم مثلا موقع بلیت دادن توی اتوبوس یا پول تاکسی بالا میرفت برام اهمیتی نداشت و مهمون هم که میومد خونمون جوراب نمیپوشیدم.. البته این جهل تقصیری بود نه قصوری..

خلاصه یکسال گذشت و ما همچنان با هم دوست بودیم و من میدیدم که این دوستام همه ساق دست میپوشند. 

رفتم یه بار دیگه حدود حجاب رو خوب خوندم. از رساله و کتاب شهید مطهری و چند تا استفتا. دیدم بله چه دست گلی به آب دادم و نمیدونستم.

و چون ساق دست های اون موقع خیلی جنس بد و نایلونی داشتند و خیلی بلند بودند از مامانم خواهش کردم که برام یه ساق دست نخی و حالت مچ بند بدوزه که خوش تیپ هم باشم. 

نا گفته نمونه که من خوش تیپ هم بودم. رنگ مانتو و مقنعه و کیف و کفشم رو باید با هم ست میکردم. و حالا ساق دست هم بهش اضافه شده بود..

بعد که م.ت منو دید بهم گفت من خیلی از تو تعجب میکردم که چرا ساق نمیپوشی! و من خوشحال شدم که دوستم راجع به من چه فکری میکنه و هم ناراحت که چه قدر دیر...

خلاصه از اون موقع به بعد دیگه در سرما و در گرما!! من ساق دستم رو در نیاوردم و البته یک سیر تکامل هم این ساق دست داره. که اول رنگی بود و با همه لباس هام ست میشد و گاهی گیپور و نقش و نگار داشت. بعد رسید فقط به مدل ساده نخی و همرنگ با لباسم تا الان که فقط مشکیه و دو تا هم بیشتر ندارم..


+ زینب جان، یادم باشد حدود حجاب رو از کودکی برات خوب تبیین کنم ان شاالله تا انقدر دیر نرسی به جایی که من رسیدم..


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

3- دانشگاه

پیش دانشگاهی رو خیلی درست و حسابی درس نخوندم. خیلی تو مغز ما فرو کرده بودند که سال دوم بهتر کنکور میشه داد!

من هم انگار منتظر سال دوم بودم تا رتبه دو رقمی بیارم، خیلی سفت و سخت نخوندم و شد آنچه شد!

رتبه ام بد نشد و به اصرار پدر و مادرم انتخاب رشته کردم و انتخاب یازدهم قبول شدم.

پارسال با رتبه من کسی هم بود که دانشگاه تهران قبول شده بود و من هم که عاشق دانشگاه تهران بودم، منتظر بودم جواب ها بیاد و من برم دانشگاه تهران! ولی جواب ها اومد و من دانشگاه امیرکبیر قبول شده بودم. هیچ حسی نسبت به امیرکبیر نداشتم و انگار تمام امیدهام نابود شد. یادمه چند روز گریه می کردم!! هی میگفتم دیدید نذاشتید من برای سال دوم بخونم!!

ولی خب کاریش نمیشد کرد و من باید میرفتم دانشگاه.


دانشگاهی که مسیر زندگی منو تغییر داد..


+ زینبم، یادت باشد گاهی خداوند برای تو اراده خیر میکند و تو هیچ خبری از آن نداری، پس صبر کن.

و عسی ان تکرهوا شیا و هو خیر لکم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

2- دبیرستان

بزرگتر که میشدم حواسم بیشتر می رفت به حجابم. نمی دونم چرا ولی حساستر شده بودم.

مادرم هم بیشتر ما رو دعوت به حجاب می کردند.

مانتوهای اون زمان مدرسه ما مثل گونی! بود. نه مثل مانتوهای الان دبیرستان ها که هم کوتاهه هم تنگه و هم یک متر چاک داره..

بچه های مدرسه ما مانتوهاشون رو دستگاری میکردند. کوتاه .. تنگ ..

ولی مادرم قبول نمی کردند هیچ تغییری برای ما ایجاد کنند و ما مجبور بودیم که هر روز اون گونی رو بپوشیم. اون موقع ها به اقتضای سنم دلم میخواست خوش تیپ باشم. دلم می خواست مورد توجه باشم. البته به اندازه کافی به خاطر شاگرد اول بودنم در مدرسه و اینکه تو منطقه هم از رتبه های برتر بودم، مورد توجه مدیر و ناظم و .. بودم. و چون تم خانواده ما مذهبی بود و نسبت به محله ای که زندگی میکنیم، یه کم جزو نوادر حساب میشیم، خیلی مدیر مدرسه که خودشون هم چادری بودند به من و خواهرام توجه میکردند.

یادمه اول راهنمایی که بودم، بعد از اینکه ترم اول تموم شد و شاگردهای اول تا سوم هر پایهه مشخص شدند، مدرسه یه جشن گرفت و من توی اون مراسم به عنوان شاگرد نمونه مدرسه معرفی شدم و حلقه گل انداختند گردنم و حدود هفت هشت تا جایزه دیگه به دلیل با انظباط بودن و کتابخوان بودن و رتبه اول منطقه تو آزمون بین مدارس و چه و چه گرفتم!!! مدرسه غیر انتفاعی و بچه های لوس!


بیشترین کنترل های مادرم از همین موقع ها شروع شد. ولی باز هم در همون حدود روسری و مو و ...

یادمه اون موقع مد بود که بچه ها آستین هاشون رو تا آرنج تا میکردند. خب من هم خیلی دوست داشتم این کار رو بکنم و چون مادرم قبول نمی کردند در مسیر مدرسه آستین هام پایین بود ولی به مدرسه که میرسیدم آستین ها رو میزدم بالا و گاهی موقع تعطیل شدم یادم می رفت بزنم پایین. و حضور بابای مدرسه هم هیچ...

یه اتفاق جالب افتاد که من دیگه آستین هیچ مانتویی رو بالا نزدم:

یه دوستی داشتم که اصلا مقید نبود و خانواده مقیدی هم نداشت و البته بیشتر بچه های مدرسه ما همین طور بودند. بیشترشون دوست پسر داشتند و خیلی براشون عادی بود در حالی که اصلا برای من قابل هضم نبود. حتی وقتی داستان های خودشون و دوست پسرشون رو گاهی برای تعریف میکردند، به جای اینکه جذب بشم می ترسیدم.

خلاصه این دوست من با اینکه همه آستین هاشون رو بالا میزدند و خودش هم خیلی دختر به روزی! بود و چندین دوست هم داشت، آستین هاشو بالا نمیزد! یه بار ازش پرسیدم که تو چرا آستین ها تو بالا نمیزنی؟ گفت : من مانتوهایی دارم که آستینشون کوتاهه. اگه قرار بود این مانتو هم آستینش کوتاه باشه، خب کوتاه می دوختنش!! وقتی بلنده یعنی باید تا نشه!!

و من تا مدت ها به خاطر حرف دوستم گیج بودم و دیگه آستینم رو بالا نزدم!


عکس های دبیرستان رو که نگاه میکنم با اینکه تو جمع دوستام خیلی بچه مذهبی به نظر میام ولی ته ریشه های موهام معلومه. یعنی هم میخوام مذهبی باشم و هم یه کم خوشگل.

نمیدونم چرا ولی چون رنگ پوست من سبزه است، همیشه همه به من میگفتند که روسری ات رو یه کم ببر عقب تا بد جلوه نکنی!


و چرا من اصلا باید جلوه میکردم؟؟؟

+ یادم باشد زینبم، از اول حجاب را برایت جوری تبیین کنم ان شا الله که هر لحظه بین حفظ حجاب و جلوه کردن مردد نشوی!

و تو چرا اصلا باید با تن جلوه کنی؟؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

1- شروع ..

تو خانواده ما در رابطه با حجاب خیلی قوانین سفت و سختی وجود نداشت.

با اینکه مادرم چادری هستند و به نظر خودم هم از اون چادری های خوب، ولی نمیدونم چرا هیچ وقت ما رو به سر کردن چادر دعوت نکردند.

کلا پدر و مادرم هیچ وقت ما رو به چیزی مجبور نکردند. درست یا غلطش رو نمیدونم ولی این باعث شد که ما تا حدودی مستقل بار بیایم.


یادمه دیگه از سوم دبستان به صورت پیشفرض باید روسری سر میکردیم. ولی عکس های اون موقع رو که نگاه میکنم، میبینم که روسری سرم هست ولی پیراهن آستین کوتاه پوشیدم! یا تی شرت یا ... روسری هم نیم بنده ولی گویا هدف همین بوده که یه چیزی سرمون باشه! مثل حجاب ترکیه ای.

یه عکس دارم از زمانی که رفتم مدرسه تا کارنامه نهایی پنجم دبستان رو بگیرم. بلوز بلند با آستین بلند و گشاد و شلوار لی و روسری تا حدودی کیپ. یه کم امیدوارم شدم به گذشته ام.


اولین مانتویی که خریدم فکر میکنم دوم راهنمایی بودم. اون هم از روی شواهد و قرائن!

من اول راهنمایی عینکی شدم. خیلی جالبه که تمام تاریخ های مربوط به عینکی شدنم و شکستن عینکم رو نوشتم ولی هیچ خبری از تاریخ های مربوط به حجاب و سن تکلیف و شروع نماز و روزه و ... نیست.

درباره روزه باید بگم من خیلی لاغر و نحیف بودم و نمیتونستم روزه کامل بگیرم. و مادرم سرم رو با روزه کله گنجشکی گرم میکردند. بعد که بزرگتر شدم و به فکر روزه های قضا افتادم، دیدم ای داد و بیداد من چند تا روزه باید بگیرم؟ مامان؟...


+ کاری که برای تو میکنم زینبم، تمام این تاریخ های مهم زندگی ات رو برایت یادداشت میکنم. کاری که مادرم برای من نکرد. تصمیم گرفتن روزه های قضا یا نگرفتنشون به عهده خودت ولی نگهداری این اطلاع به عهده من خواهد بود.

البته به مادرم حق میدم. ما تعدادمون زیاد بود و اکثر مواقع هم خونه مون پر مهمون خوانده و ناخوانده بود. ولی ..


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰